باران که می بارد تو در راهی...
چن سالی
هست بهار که میشه حس خاصی ندارم، مثل قدیما نیستم که خوشحال باشم از اینکه قرار
است دوبار بریم خونه دایی مامانم و عیدی بگیرم، با الهام دختر خاله ام و مریم دختر
دایی ام عیدی هامون رو بشمریم، خب ذوق میکنم که درختها سبز شده اند، حیاطمان رنگ
دیگری گرفته، پرده های خانه مان عوض شده و به اصرار خواهرم دکور اتاقمان تغییر
کرده اما این ذوق زدگی خیلی کوتاه است.نمی دونم چن سال این جوری شده ام. اما می
دونم این چن سال خیلی چیزها عوض شده... .
امروز به
مشتری های شرکت پیامک (sms) زدم که " یادآوری هدف ها از بی راهه بازمان میدارد...سالی
هدفمند را برایتان آرزومندیم" و برایشان آرزو کردم که هدفمند باشند...هدفهایشان
را فراموش نکنند و ما در کنارشونیم تا برای رسیدن به اهدفشان اگه کاری از دست ما
بر میاد انجام بدیم.
چقدر خوبه که کسی کنارت باشه وقتی می خوای به اهدافت برسی. میدونی کار ما توی شرکت اینه که راهنمایی شون کنیم و بهترین و نزدیک ترین راه رو بهشون نشون بدیم،این خوبه البته این یه شغل و یکی از اهداف ما هم کسب درآمدِ،زندگی شخصی خیلی با این کار فرق میکنه آدم دلش میخواد کسی کنارش باشه یا کنار کسی باشه تا به اهدافش برسه ولی نه با هدف کسب درآمد.
به رویاهام فکر میکنم می خوام یه آدم واقع نگر باشم که برای رسیدن به اهدافش تلاش میکنه و تا جایی که براش ممکنه به رفیقاش هم کمک میکنه که به اهدافشون برسن.
بهار نوشت: باران که می بارد تو در راهی...