خربزه می خورم،خربزه نمی خورم...؟؟؟
این سه تا امتحان آخری،سه درس اختياری ان.اولی با استادی که تحصیل کرده بریتانیای کبیرٍ و سر کلاساش از خاطرات دوران دانشجویش بسیار شنیدیم.دومی با اینکه اسم قشنگی داشت ولی با استادی بود از دیار تبریز که تنها موهای سفیدش کلاس رو جذاب می کرد.و آخری با استادی که من بسیار دوستش دارم.اگر از او اعتقادات سیاسی اش را فاکتور بگیریم استادی ست فوق العاده،منظم،پاکیزه و با اطلاع.مرا هم دوست دارد(این را دوستانم از نوع برخورد متفاوتش با من اذعان دارند).
برای هر سه درس این ترم می بایست تحقیق از خودمان در کنیم و من طبق روال هرترم،با اعتماد به نفس کامل تحقیق ها رو گذاشتم آخر ترم و حتی شب امتحان.مثل 5 ترم گذشته آخر این ترم هم تصمیم گرفتم که بچه خوبی بشم،همه کلاسا رو برم و تحقیقامو نذارم آخر ترم.
به خودم امیدواری میدم که این بار این تصمیمات جدیه و گر نه به قول معروف هر کی خربزه می خوره...
پی نوشت1:از فروغ و دوستانش به خاطر پذیرش اینجانب در این 2 هفته در اتاقشان سپاسگذار.(می دونم هیچ ربطی به این پست نداشت)
پی نوشت 2:با اینکه درگیر امتحانا هستم،چون دلم براتون تنگ شده بود اومدم.