تیر

چند سالی می شد که سرفه می کرد و تمام خود را پنهان کرده بود پشت ادعاهای بی سر و تهی که ؛آنقدر محکم و قوی بیانشان می کرد که هیچ کس هیچ تلاشی برای پاسخ به آن ها از خود بروز نمی داد.با این حال همراهیش می کردم.گاهی تمام دلخوشیش می شد همان کافه پایین خیابان پاییز،میز کنار پنجره...انگار آن میز سامان همه بی سامانی هایش بود،با آن پرده های حریر عریان که وقتی باد سمفونی پاییزی خود را شروع می کرد چه بی مهابا صورتش را می بوسیدند و او انگار تمام لذت های دنیا را یکجا بغل کرده باشد.

روزنامه می خواند،سرفه می کرد.خاطره می گفت،سرفه می کرد،قهوه می خورد،سرفه می کرد.دیگر با سرفه هایش هم حرف می زدم.

امروز اما جنس سرفه هایش فرق داشت،صدایش خشن شده بود،حال و هوایش بی هوا...

سرفه کرد..آنقدر که آب هم چاره نبو،نفسش به شماره افتاده بود.زانوهاش تحمل نداشتند،کف دست هایش را به زمین گذاشت..

سرفه،سرفه،سرفه...ترسیدم...!

دیگر اما سرفه نکرد.

تمام شد در کنار همان دلخوشی کوچکش...

بهمن ۵۷ لعنتی....!

 

پ ن:قابل توجه بهمن کشا

و ما اینجا نشستیم و رنج می کشیم،قلبمان تیر!!!!

اردی بهشت   اردی جهنم

تورا چه بنامم؟اردی بهشت یا اردی جهنم؟؟؟!!!

این روزها تورا توی درخت ها، گلها و پرندگان می بینم.تورا میان آدم هایی که از بهار چیزی فراتر از عیدی و تبریک سال نو می دانند.این روزها با اینکه اینجا خیابان اردیبهشت ندارد...اما گاهی تو هستی.

همین نزدیکی ها...کنار من...کنار ما، من، زهره، حمیده، فروغ و شاید مادرم...

تورا چه بنامم...اردی بهشت؟ اردی جهنم؟

سلام فروغ زندگی ام

           این پست فقط مال توست....

           مثل نام شیرین خانوم توی گوشی ام که فقط مال توست

           مثل همه ی نامه هایی که توی خوابگاه برای تو نوشتم

فقط برای تو...

           هیچ وقت ریاضی ام خوب نبود...همیشه در رفاقت با تو کم می آورم

          مثل تمام ثانیه هایی که من برای دور از تو بودن گریستم...

-----------------------

اضافه شده توسط زهره:

این هم که من می گم برای توست بهترین فروغ دنیا:

نگاهت صرف فعل بودن است

هستی

هستی

هستی



روزگارت بکام فروغ خوب

 

 

م ع ش و ق ه ا م

وقتی به من نگاه می کند،دلم می خواهد سرم را زیر بگیرم و جور عجیبی دلم دیوانه می شود،معشوقه خیالیم نگاه های آرامی دارد اما پراز حرف های گفتنی وشنیدنی...حرف هایی که من می فهمم...

دلش می خواهد برایش دامن بپوشم،دامنی کوتاه،گاهی با جوراب های مشکی کلفت...به زبان نمی آورد اما می فهمم که در ذهنش می گوید بلندتر می شوی اینگونه...گاهی دلش می خواهد کفش های زنگدارم را بپوشم و با او قدم بزنم با صلابتی خاص که فقط من و او داریم...

گاهی هم بدون آنکه به زبان بیاورد،می گوید:پاییز که می شود جور دیگری می خواهمت؛جوری که فقط برگ ها می دانند و زمین...

معشوقه ام دو دست خواستنی دارد،پالتو می پوشد و شلوار جین دوست ندارد،معشوقه ام عینک به چشم داردو خریدن کلاه و جمع آوری آنها از سرگرمی های اوست...

قدم که می زند زمین دلتنگ گام هایش می شود،سبیل ندارد و فلسفه کراوات را خوب می داند با اینکه به زبان نمی آورد..

پاییزکه می شود جور عجیبی می خواهمش...

کافه که می رویم بدون آنکه به زبان بیاوریم دو قهوه می خوریم،بدون آنکه به زبان بیاوریم حرف می زنیم...از پنجره،درخت،قهوه،سلسله مراتب نیازهای مازلو،عینک،مداد،شاملو وباران،ام اس حتی...بحران طلا *و زندگی بدون طلا...

موهای بلندی ندارد  اما "فقط"وقتی باد را دوست دارم که در موهای او می وزد...

معشوقه ام اصول زیبایی دارد،با اینکه به زبان نمی آورد می فهممشان...مثلاً قهوه یکی از این اصول است یا گلدان هایش،کلکسیون کلاهش و یکی دیگرشان گرامافونش که گاهی با آن می رویم به زمان هایی که نبودیم...

فکر کردن از دیگر اصولش است،وقتی که فکر می کند زمان می ایستد و به گُمانم زمان کنار من می نشیند و او را نگاه میکند...گاهی سال ها طول می کشد که عقربه های ساعت بر روی 3بعدازظهر می ماند!

اکنون نوددرجه ای درون ساعت...سالهاست...!

 *این متن حدود ۲ماه قبل نوشته شده است.

پ ن ۰:ضمن تبریک سال نو و شادباش بهار،زهره ام...

پ ن۱:کسی معشوقه خیالی منو سراغ نداره؟!گاهی دلم می خواد واقعی باشه...

دست هایت مثل یک شعر سیاسی گرم است

کرمانم....

کنار دوستان قدیمم نه نزدیکشان.فقط زهره است که نزدیکم است.

پی نوشت:گاهی دلم میخواهد دستت را محکم بگیرم

دستانم را دخیلت کنم

میدانم تو عباسعلی* نیستی ...

*عباسعلی مقبره یک شخصیت معنوی در کرمان است که مردم در آنجا دخیل می بندند.

--------------------

اضافه شده در فردای همان روز توسط زهره:

-کاش دستانم

سایه بان

چشمانت ...

- معتقدم دستای آدما کلی حرف داره،حرف هایی که مخاطب خاص دارن...اگه دقت کنی یه گوشش نوشته برای تــــــــــــــــــــــــــو...!

- آخ

دستم...

- دستانت مثل یک شعر سیاسی گرم است...!

 


پ ن:خوشم میاد از این ملت دائم حماسه آفرین

.

.

دست گلتون درد نکنه...

تعبیر خواب

دیشب دوباره
گویا خودم را خواب دیدم:
در آسمان پر می‌کشیدم
و لا‌به‌لای ابرها پرواز می‌کردم
و صبح چون از جا پریدم
در رختخوابم
یک مشت پر دیدم
یک مشت پر، گرم و پراکنده
پایین بالش
در رختخواب من نفس می‌زد

آن‌گاه با خمیازه‌ای ناباورانه
بر شانه‌های خسته‌ام دستی کشیدم
بر شانه‌هایم
انگار جای خالی چیزی...
چیزی شبیه بال
احساس می‌کردم!                             قیصر امین پور

پی نوشت:دگه کابوس نمیبینم،وقتی هستی

برای زهره که فردا کنکور داره....

برای تو که همیشه هستی

تــــــــــــــــــــــــــــــــُ

همه خوبی ها را که تلفیق و ترکیب و تعدیل کنیم

آنگاه

می شود

تو

تو

تو

...

پ ن:دلم-ذهنم-زبونم

      پراز حرفه

      برای نگفتن.....

-------------------------

اضافه شده در آخرین شبهای دی ماه توسط زهره:

در اینجا سازی است که در انتظار یک جفت دست دارد می میرد...!

فحش هاي من

....

...

.....

.....

...........

...........

....

.....

.....  ......

.....

...... ....

.... ....

گه .. ...

و...

اينا يه سري فحش بودن كه خلاقيت دوستانو مي طلبه واسه حدس زدنشون!!!

پ فحش ن:اين پست در تعليق ابدي است..

پاييز با تو جان ميگيرد

جشن تولد رو خيلي دوس دارم، هميشه خوشحال ميشم وقتي كسي منو به جشن تولدش دعوت ميكنه.جدا از اينكه قراره كيك بخورم و يه روز به خودم حسابي برسم، حس خوبي دارم.احساس اينكه يه نفر خواسته براي  براي چشن چندمين سال به دنيا اومدنش كنارش باشي خيلي قشنگه.امشب تولد زهره است و اين ماه تولد چنتا از بهترين دوستاي آذريم

آذر بهترين و زيباترين ماه پاييزه...اوج پاييز

مثه اردي بهشت كه اوج بهاره

براي زهره عزيزم... رفيق تنهايي هاي من اينجا و دوستاي ديگه آذري ام آرزوي شاد زيستن دارم

------------

اضافه شده در هفتم همین ماه توسط زهره:

قدم-پاییز -کافه-دلتنگی-قهوه-یاد-هجوم-دغدغه-اینجا...تو

دوباره به تاريخ برميگردم

تاريخ معاصر ايران

كليه رشته ها (به استثناي رشته هاي ادبيات و علوم انساني- علوم و معارف اسلامي)

علوم اجتماعي

دو هفته اي هست كه دارم ميرم مدرسه، معلم تاريخ يه دبيرستان شدم. دانش آموزام همش بهم ميگن:

-" خانم" اجازه هست؟

-"خانم" بريم بيرون؟

-"خانم" يه سوال؟

حس خوبيه...فقط همين...

حالم خوب نيست...دلم براي اصفهان تنگ شده...وبيشتر از اون دوستام.دومين ماه پاييز هم شروع شد و من در شهري كه مادي نداره، عباس آباد نداره  با پاييز قدم مي زنم.اينجا پاييز مثله كودك نوپايي است كه اجازه ورجه  وورجه نداره... كوچك است آن قدر كه فقط از سرمايي كه با خود آورده مي فهمي پاييز شده...

شعر "قفس "عباس صفاري  من ياد اون روزايي ميندازه كه كلاغ بودم...با اينكه فقط نام كلاغ رو يدك ميكشيدم

 

پرنده

نيستم

اما از قفس بدم مي آيد.

دلم ميخواهد آفتاب كه سر مي زند

پرندگان همه از شادي بال در بياورند

و مرا هم كه خواب صبحگاهي ام بي شك

در بسته وٌ تكراري است بيدار كنند.

پرنده قفس نشين نه با طلوع آفتاب

شاد مي شود نه از غروب آن دلگير.

 

این شب ها

۱) رویاهایم را قاب می گیرم برایت

تا

پر شوی از عکس هایت...

.

.

۲)آنقدر زیبایی

که دلیل موجهی برای خواب نرفتنم باشد!

این شب ها...

 

 

 

 

پ ن ۰:ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر

          به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر....

پ ن۱:آشفته سریم شانه دوست کجاست؟

         دیوان پر از ترانه دوست کجاست؟

         ای کاش که شاعری در این شهر غریب

         میگفت به ما که خانه دوست کجاست؟

فيلمهاي من

چند روزه كه من و زهره تصميم گرفتيم پستي واسه وبلاگ بذاريم،نه كه حوصله نداشته باشيم يا كه حسش نباشه نه.يكم از تنبليه كه به تازگي سراغ ما اومده و يكم از مشغول بودن ما.اين هفته دوميه كه من دارم ميرم سركار و زهره هم از اين هفته كارشو شروع ميكنه.من مسئول روابط عمومي وكارگروه ميراث فرهنگي يه انجمن شدم زهره هم مسئول بازاريابي يه شركت. با برگستنم از اصفهان دوستي من و زهره دوباره به جريان افتاد،انگار خيلي از هم دور بوديم.با هم فيلم ميبينيم.كتاب ردوبدل ميكنيم مثل هميشه باهم كلي حرف ميزنيم.

من وقتي فيلم ميبينيم خواب ميرم نه هميشه ولي معمولن شبها نمي تونم فيلم ببينم.شبها رو دلم ميخواد فيلم هاي خودم رو بينم.فيلم هايي كه در آينده اتفاق خواهد افتاد.فيلم هايي كه من، دوستانم و خانواده ام بازيگرانش هستيم.من هي  بگم كات واز مامانم بخواهم يكم با ما دعوا كند اينقدر مهربان نباشد اينقدر بچه هايش را لوس بار نياورد.از بابام بخواهم آرامش خود را حفظ كند اينقدر سيگار نكشد توي فيلم بدآموزي دارد.وبعد دوباره فيلم شروع شود.ساجده مشق هايش را مي نويسد.نيايش كاغذهاي ساجده را خط خطي ميكند.امير علي با توپ توي حياط بازي ميكند من با ستايش و دختر برادرم كه تازه انگار بدنيا آمده بازي ميكنم.

دانشگاه قبول شده ام و دارم روي پايان نامه ام كار مي كنم.مقاله هايي درباره  كودكان كار... بزهكاري... . سفر ميروم. به كردستان. ايلام حتي به هند وبا تمام معبدهايش عكس ميگيرم. براي تدوين فيلمهايم از دوستان هنرمندم استفاده ميكنم.وصدا ها و افكت­هارا ميگذارم كه طبيعت كمكم كند...صداي موجهاي دريا...صداي گنجشكها...وحتي كلاغها

من فيلم ديدن را دوست دارم.من شب را هم دوست دام.فيلمهاي شبهاي من پر از اميد و آرزو ست.خنده و شادي كودكان خانه مان و گاهي حتي قهر و دعوا و خستگي.نميگذارم فيلم هايم كليشه اي شوند.دلم نمي خواهد كارگردان فيلمهاي زرد باشم.دلم هم نمي خواهد براي اسكار فيلم بسازم با آن سياست هاي خاص.دلم مي خواهد فيلمهايم مال خودم باشد.نه ساخته شده براي كسي...

پي نوشت1:فروغ و زهره جون منو ببخشيد واسه شبهايي كه من خواب ميرفتم.

پي نوشت2: براي هرگونه نقدي درباره فيلهايم آماده ام.

قانون شکنی

تاحالا شده بخاطر یه قانون شکنی (که زندگی شغلیو تحصیلی آینده تو خراب میکنه!!)گرفتار شین

.

.

بعداز چندساعت گذشتن از موضوع،همون مجری قانون که تاحالا به چشم یه مجرم بهتون نگاه میکرده،بادیدن استرس شما بیاد دنبالتون و با نهایت مردونگی بگه خودم "پشتتم"

.

.

؟

.

.

پ ن:بخدا هنوزم تو این روزگار مرد پیدا میشه!